Sunday, December 30, 2007

پرتقال فروشی با بوت های براق

یک نگاه به چپ می کند
یک نگاه به راست
زیپ شلوارش را باز می کند
می شاشد به همه خاطره های کنار دیوار کوچه
بوت های براق مشکی دختر همسایه را نگاه می کند و به دنبال شلاق اشانتیونش می گردد
زیپش را بالا می کشد و با صدای شماعی زاده می گوید تو چشام نگا کن و دستو بزار تو دستم
سیگارش را روشن می کند و آنفورگیون تو را می خواند
یک نگاه به چپ
یک نگاه به راست
به دنبال پاسخی برای نیمه پایینی زندگی اش می گردد
پرتقال فروش هم که پیدایش نیست لعنتی

Saturday, December 22, 2007

God ! please !

لطفا به من آرامش بده.لطفا.دیگه نمی تونم.دیگه نمی تونم
اگه هستی.اگه وجود داری.لطفا نذار انقدر رنج بکشم
واقعا این آخرین قدرتمه.طاقتش رو ندارم
چرا اینارو دارم اینجا می نویسم
احمق شدم.فکر می کنم تو وبلاگ من رو می خونی
جدا هستی؟کاش یکی می دونست
پی نوشت بعد از یک روز : مثل اینکه واقعا وبلاگم رو می خونی!دیشب خیلی خوش گذشت.مرسی

Tuesday, December 18, 2007

انحنای خاکستری گیسوی کنت

بالا را نگاه کنی یا پایین
فرقی نمی کند که سراسر به زنجیرهای نامرئی تنهایی گرقتار شده ای
روبرویت دشت باشد یا کویر
فرفی نمی کند که محکومی به دیدن قابی خالی از جواب
قاب آینه ات زنگار باشد با طلا
فرقی نمی کند که تصویر درونش تویی ؛ ای دریغ از توی بسی تنها

کاش می دویدی
آن گونه که نفس سایه از سینه زمین ببرد
آن گونه که هیچ انعکاسی نماند از بودن تو
از نبودن غیر تو
از تنهایی

کاش آرام می گرفتی در کنار نمی دانم کجا
می خندیدی به نمی دانم چه
می کشتی نمی دانم که را

لعنت به توی تنها
غربت ؛ کنار دل لاشی شده است
شاید هم متلاشی

سخت ترین سوال زندگی ؛ پر کردن جای خالی است
لعنتی به من بگو که سوال من از کجا آمده است
کدام کتاب؟
آخر چگونه نمیدانم که را بگذارم در نمی دانم کجا

نقطه چین دل من پاک شده
یکبار که جواب اشتباهت را پاک کنی نقطه چین کمرنگ می شود
بار دوم
کمرنگ تر
آخر نمیدانی کی که این نقطه چین می شود نمی دانم کجا

روزگارت شده روزگار معاشقه با سفید لاغر داغ
بیستایش را می دهد نهصد تومان
جاکشت هم بقال سر محله است
مکانت هم باید فضای باز باشد بر عکس مکان های دیگر

دود می کنی و دود می شوی
له می کنی و له می شوی
آه از این تنهایی زبان نفهم
آه از من
آه از دود

Sunday, December 16, 2007

چند تا خبر

در مجموع چهار روز گذشته جمعا هشت ساعت خوابیدم.امشب که برسم خونه تا فردا شب می خوام بخوابم.بلاخره این ریپورت و پروژه تموم شد
سیامک رهنمایی اومده ایران.امروز دیدمش کلی حال کردم.یه ماهی اینجا می مونه
این خاتمی چی ها بازشروع کردن.بابا دوران این حرفا گذشت.اصلاحات در چارچوب قانون اساسی

Monday, December 10, 2007

لوپ موزی


خالی شدن، یأس فلسفی ، قطره قطره تشکیل شدن ، علاقه مندی به زندگی ، خالی شدن ، یأس فلسفی ، قطره قطره تشکیل شدن ... و این قضیه ادامه دارهخوب حالا اگه یه لحظه جلوی تشکیل شدنش رو بگیری ، اون وقته که می تونی از بالا به این لوپ نگاه کنی و با من به این دنیا فحش ناموس بدی


پی نوشت:در حال حاضر که دارم این پست رو آپ می کنم در یه صبح بعد از مستی سیر می کنم و دیدم یه کمی بهتره

Wednesday, December 05, 2007

پارادوکست دارم

نقطه جوش اعصاب من کنار نقطه انجماد عشق توست
حالا تو فکر کن که برای جوش نیاوردن من باید هوا را سرد تر کنی

Tuesday, December 04, 2007

گپ

از امروز یه زندگی تازه رو شروع کردم.امیدوارم که همه چی رو بتونم خوب جلو ببرم.بعد از چهار ماه ورزش کردم.می تونی بفهمی یعنی چی؟یعنی انگیزه داری که سالم باشی.عمرا اگه بفهمی.حس عرق کردن از ورزش رو واقعا دوست داشتم.خیلی وقت بود که تجربه اش نکرده بودم.آدم لیتیم خونش تنظیم میشه.می دونستی که لیتیم باعث احساس سرخوشی میشه؟در ضمن دوز زیادش باعث میشه که آدم حس کنه داره بهش وحی میشه.یه چیز دیگه ای که می خواستم بگم اینه که یه روز سرد و آفتابی با یه باد سرد رو تجربه کردی یا نه؟ اگه گیر آوردی به هیچ وجه از دستش نده.به جون تو خیلی حال میده که عینک آفتابی بزنی و خودت رو خوشتیپ کنی و ام پی تری پلیرت رو بذاری تو گوشت و با لبخند پیانوی شهرداد روحانی رو گوش کنی.راستی پریشب فیلم لاندن رو دیدم.محشره.یه جورایی من خود سیدم.سید یه احمق احساساتیه که داره رنج میکشه و این وسط هی میپرسه بنظر تو خدا هست؟بهر حال کلی حال کردم با این فیلم.دیگه همین.دلم برات تنگ شده یود گفتم باهاتیه گپی بزنم.زیرزمین رو خالی نکنی ها.ما که حالا حالا ها اینجا هستیم