Sunday, September 30, 2007

single lover


هی می پرسی که حال و روزم چطور است
واقعا می خواهی بدانی؟
مثل قاصدکی که در هوا این سو و آن سو می رود بدون سوی مشخصی
از تلو تلو خوردنم لذت می برم
می دانم که آخر راه روی زمین است
تا به زمین نرسیده ام با باد معاشقه می کنم

Thursday, September 27, 2007

سماع


هنوز دست از سر نقاشی بزرگ بر نداشته ایم
بزرگداشت مولانا
شنبه 7 مهر
ساعت چهار

Monday, September 24, 2007

چند شعر واژه!در مورد زندگی

اول: خصوصیت اصلی زندگی این است که هر چند وقت یکبار به خودت می گویی این را می گویند زندگی و بلافاصله از خودت می پرسی که پس من قبلا چه گهی می خوردم
دوم: هر وقت فهمیدی که قشنگی زندگی به سر و کله زدن با بدبختی است و نه در انتظار خوشبختی بودن ، آن موقع برگ برنده را توی خشتکت داری
سوم: مفهومی در زندگی وجود دارد به نام دی سیه زندگی.هر وقت که دی سیه زندگی به سمت فاک برود بهتر است که به هر کار اخلاقی وغیر اخلاقی دست بزنی تا بیاوریش بالا وگرنه فاتحه ات خوانده است
چهارم: انفراد یک اصل اساسی است.زندگی مثل پروژه کارشناسی ارشده که نمیشه مشترک برداریش و آخرش هم تکی باید ازش دفاع کنی
پنجم: با توجه به نکته چهارم ، هر گهی که فکر می کنی درست است را بخور چون تو هستی که داری اون گه رو می خوری
ششم: زندگی را نباید جدی بگیری؛زندگی مثل یک آدم بی ظرفیته!هر وقت جدیش بگیری دهنت را صاف می کند
هفتم: باید یادت باشد که اولین کسی که قراراست به تو حال بدهد دقیقا خودتی.در نتیجه برای خودت کلاس بگذار.از نسکافه خوردنت تا لباس پوشیدنت تا ریش زدنت ، همه کارهای شخصیت را به منظور حال دادن به خودت انجام بده

پی نوشت: باقیه نکات رو یه وقت دیگه می نویسم،امیدوارم به کارتون بیاد یا حداقل بتونین یه دیدگاه جدید رو هم تجربه کنین
پی نوشت 2: اولین کلاس آدم بعد از 9 ماه با شریف شروع بشه خیلی بده! انگار که به یه دختر باکره 9 ساله تجاوز بشه

Sunday, September 23, 2007

ریکاوری


دلم دقیقا همین جا را می خواهد
یک تونل آبی که تنها یک عرض شانه جا داشته باشد
تنها چیزی که در آن شنیده می شود آب باشد و آب

Friday, September 21, 2007

...

تولدت مبارک

Thursday, September 20, 2007

خیابان چهل وهفت



سیگارم را روشن می کنم و پک اول را عمیق می کشم ؛ انگار که آخرین نفسی است که می کشی و می روی به آن لجن زار همیشگی.راه می افتم و خیابان چهل و هفت را می روم به سمت بالا، به سمت خانه رعنا.هوا سرد شده ؛ زودتر از همیشه ، شال گردنم را سفت تر می کنم و سیگار تا نیمه رسیده را تکانی می دهم.حوصله تاکسی ندارم،سوار تاکسی که می شوی انگار به راننده پول داده ای که با تو حرف بزند بجای اینکه راهش را برود، بیشترشان هم که یا راست کرده اند و هر چه موجود ماده در خیابان راه می رود فتوسنتز می کنند و یا از زور زن و بچه و گشنگی به زمین و زمان فحش می دهند.این است که بیشتر وقت ها این خیابان چهل و هفت را پیاده تا بالا می روم ، سربالایی تیزی هم دارد لعنتی ، انگار که آسمان به زمین می رسید اگر خانه رعنا سربالایی نداشت.پک آخر را هم به سیگار می زنم و بوسه خداحافظی را با له کردنش تکمیل می کنم.کف پیاده رو پر از برگ های خشکیده است ، این لعنتی ها را دوست دارم ، له کردنشان را دوست دارم ، صدای خش خش زیر پایم را دوست دارم.خیابان مثل همیشه خلوت است ، تک و توکی ماشین رد می شود و پیاده ها هم دوتا دوتا هستند.مثل اینکه این خیابان را احداث کرده اند که آدم ها عاشق شوند زورکی! به وسط های خیابان می رسم ، انگار که آدم های وسط خیابان ، آن آدم های اول خیابان نیستند،قیافه هاشان مثل زولبیا بامیه شده است ، همیشه وقتی به وسطهای خیابان می رسم بیشتر به آدم های خیابان نگاه می کنم. آن طرف خیابان آقا و خانمی میان سال از سربالایی بریده اند و گذاشته اند دنده سنگین.نمی دانم تا آخر خیابان می آیند یا نه ، اما آقا دارد با فندک در دستش بازی می کند ، گمانم وسوسه شده سیگاری روشن کند.باد می آید ، صورتم را با سردی اش می شوید،چشمانم را می بندم و دستانم را باز می کنم، احساس می کنم یکی از این برگ های پاییزی ام که خود را شل کرده تا باد او را از جایش بکند ، تا بیفتد ، تا تمنای پایی را برای له شدن بکند ، تا خش خش کند ، رعنا! با آن موهای مش کرده اش ، بیشتر شبیه یکی از دختر های گروه پوسی کت دالز است تا شبیه هانیه توسلی شب های روشن. برای سربالایی کوچه رعنا که فرقی نمی کند رعنا چه شکلی است ، بهرحال سربالایی است.یاد رعنا که می افتم دلم سیگار می خواهد، خیلی به هم شبیه اند این دوتا ، دلت می خواهد روشن اش کنی ، با ششهایت درک کنی فلسفه وجودی اش را ، می دانی ضرر دارد برایت اما باز ولش نمی کنی ، هر از چند گاهی تکانی می دهی که تازه شود ، که مثل اولش سرخ باشد ، اما خودت هم می دانی که دیگر مثل اولش نمی شود ، کوتاه شده است ، آخرشان را ولی نمی دانم شبیه می مانند یا نه. به آخرهای خیابان می رسم.آخر های خیابان تقریبا پرنده پر نمی زند ، آقا و خانم میانسالی هم درکار نیست ، آن طرف خیابان فقط جوانکی دست هایش را به هم می مالد و پنجره خانه ای را نگاه می کند.می رسم در خانه رعنا،سیگارم را روشن می کنم ، زنگ می زنم ، پک میزنم ، صدای پایین آمدنش می آید ، پک می زنم ، باد می آید ، برگ های روی زمین را جابجا می کند ، صدای بازکردن در خانه رعنا ، پک آخر را می زنم ، صدای خش خش برگ ها زیر پاهای رعنا بلند می شود ، سیگارم را روی زمین می اندازم ، رعنا با پایش خاموشش می کند ، می گویم سلام.
پی نوشت:بعد از 1 سال دوباره داستان کوتاه نویس شدم
پی نوشت 2:محسن نامجو یادتان نرود.سه هزار تومان برای حالی که برده اید و می برید چیز زیادی نیست

Monday, September 17, 2007

تکنوکرات عاشق


میان زولبیا خوردن تو و بامیه بودن من ؛ به اندازه یک گاز کوچولو فاصله است
فاصله است که مجاز را می سازد
مجاز است که هوا را بغل بغل زمزمه می کند
پی نوشت: بالاخره آلبوم ترنج محسن نامجو برای فروش بیرون اومد.از دوستانی که با موسیقی نامجو حال کردن خواهش می کنم برن و سی دی اورجینالش رو بخرن.این بنده خدا 5 تا آلبوم همین جوری داده بیرون و الان وقتشه که حمایت بشه

Friday, September 14, 2007

مملکت تخماتیک

سکس؛بر عکسش هم همین گهی می شود که هست
من و توی بدبخت رو نگاه کن که باید لنگه نیاز های اولیه خودمون باشیم
اون وسطا هم به انسانیت فکر کنیم

Wednesday, September 12, 2007

انسان آنالوگ و رفتار دیجیتال

چند روزی است که به دلایل شخصی ، توجه ام به مسائل تربیتی کودکان و روانشناسی رفتاری کودکان جلب شده است.متاسفانه در جامعه ایرانی ما هر موضوع انسانی از قبیل علاقه مندی به جنس مخالف و یا رفتار مستقل و حتی تربیت کودک دارای یک زمان شروع از پیش تعیین شده است که بصورت سنتی در فرهنگ یک انسان ایرانی رسوخ کرده است و بطور کلی می توان اینگونه عنوان کرد که در فرهنگ ایرانی ، نیاز ها کاملا دیجیتال شده اند و پیش از رسیدن زمان سنتی آنها اصلا وجود ندارند و با رسیدن زمان سنتی آنها به یکباره به ماکسیمم خود می رسند.نمونه ای از این مسئله را می توان در رسیدن دختران به سن تکلیف مشاهده کرد،در این مورد خاص بدون توجه به فیزیک بدنی دختر؛ با رسیدن شخص به سن نه سالگی ، به یکباره تمام شرایط مذهبی به اندازه یک زن کامل برای شخص در نظر گرفته می شود و روز قبل ازآن مانند یک کودک با او برخورد می شود.در مورد تربیت کودک نیز همین مثال دیجیتال مصداق دارد.بگونه ای که پدر و مادر تا سن شروع مدرسه کودک ، مراقبت از کودک را محدود به غذا و نظافت و سلامت کودک می دانند و با شروع مدرسه مسئله ای بنام تربیت اخلاقی نیز برای آنها مطرح می شود، حال آنکه اغراق نیست که بیش از هفتاد در صد شخصیت رفتاری انسان در سنین زیر 7 سال شکل می گیرد و پس از آن باید تلاش مضاعفی برای اصلاح رفتاری کودکی که خمیر مایه شخصیتی او شکل گرفته است بکار برد. در موارد بسیار دیگر نیز همین رفتار صفر و یک باعث می شود تا نتیجه مورد نظر از تلاش های صورت گرفته حاصل نشود.دلایل رفتاری چنین برخوردی نیازمند بحث گسترده دیگری است که شاید در نوشته دیگری به آن پرداختم اما نکته قابل توجه این است که مسائل انسانی کاملا آنالوگ شروع به بالا و پایین رفتن می کند و در برخورد با آنها باید کاملا یکنواخت برخورد کرد


پی نوشت: بالاخره بعد از 1 سال لحظه هایی رو دارم که هیچ نگرانی ای توی زندگیم نیست.باورم نمیشه

Monday, September 10, 2007

Mehran Reloaded






انسان و فراموشی به یکدیگر نیاز حیاتی دارند


نیاز انسان به فراموشی برای بقا است


نیاز فراموشی به انسان بخاطر خطا کردن است


این میانه به تنها چیزی که نیاز نیست ، خاطره هاست


آلبوم های عکس را باید سوزاند

Saturday, September 01, 2007

خلط آباد




دیگه داره از فرودگاه حالم بهم می خوره ؛ از گودبای پارتی هم همین طور.از خداحافظی هم همین طور.از گریه هم همین طور.از گیت پرواز هم همین طور


پی نوشت: سیامک هم دیشب رفت