Monday, July 31, 2006

مینی بمال1

اگه دیدی یه آدمی تو اتوبوس خالی ایستاده فکر نکن که خیلی مودب و فداکاره
مطمئن باش که بواسیر داره
پی نوشت: یکی از اعضای مستقل بدنم مداوم در حضور همتای عزیزش که سمت راست نشسته
!داد می زند که : به من
پی نوشت 2: چه می کنه این تنگه واشی.خیلی خوش گذشت
پی نوشت 3:اکبر محمدی از دانشجويانی که در جريان حوادث کوی دانشگاه تهران بازداشت و ابتدا به حکم اعدام و سپس به ۱۵ سال
حبس تعزيری محکوم شد، يکشنبه شب، هشتم مرداد ماه بر اثر اعتصاب غذا در زندان اوين درگذشت

Wednesday, July 26, 2006

آفتاب گردان

روزي كه آفتاب گردانها به آ‏فتاب پشت كردند را ببين
آن روز را بر سر مزار من بيا و بگو چندين بود و چنان
شايد بر سر سنگ من نيز پرنده اي آشيان سازد

Monday, July 24, 2006

...

Saturday, July 22, 2006

No Fear… Destination is Darkness

باران وحشيانه مي بارد . تاريكي همه جا را گرفته.برف پاك كن براي لحظه اي شيشه را شفاف مي كند و دوباره مات.دوباره باران.دوباره بادي كه قطره ها را به شيشه مي كوبد.پايش را روي گاز فشار مي دهد.صداي ضبط را بلند كرده.شايد براي نشنيدن صداي قطره هاي باران.شايد هم براي رفتن
كناره هاي جاده پر از گوزن هايي است كه تكان نمي خورند.در تاريكي مطلق برق چشمانشان را از هم مخفي مي كنند.با خود مي گويد شايد براي پاك شدن خود.
No Fear… Destination is Darkness
صداي ضبط را بلند تر مي كند.داخل ماشين پر از پرهاي سياه كلاغ است.روي صندلي كنار راننده.جلوي شيشه و بيشتر از همه جا در روي صندلي عقب
جاده دو تكه مي شود.انتهاي راه راست چراغ قرمز كوچكي سوسو مي زند.چراغ را كه مي بيند فرمان را به چپ مي گيرد و پدال گاز را تا آخر فشار مي دهد.انتهاي راه تاريكي مطلق است.كناره جاده ديگر خبري از آن گوزن ها نيست
خبري از باران هم نيست.برف پاك كن پر هاي سياهي كه از آسمان مي ريزد اين ور و آن ور مي برد.چراغ ها را خاموش مي كند.برف پاك كن را هم همين طور


پي نوشت: اگر اسپیکر هايتان را روشن كنيد صداي آهنگي كه در ماشين مي شنيده را مي شنويد.اين آهنگ را راسموس خوانده و من جديدا به شدت آهنگ هايش را مي پسندم
پي نوشت 2:‌يك كافي شاپ عالي كشف كرديم.خيلي فضاي خوبي داره.نمي گم كجاس چون مي خوام خودمون بريم

Monday, July 17, 2006

مهره هاي سياه


آمد سراغ خانه سرباز
ملكه بود كه سراسيمه نزديك مي شد
سرباز فقط دو خانه آن طرف تر را مي ديد
به طرف ملكه آمد بدون آنكه سپيدي پوست ملكه نگرانش كند
آمد به شوق زدن و خوردن.شايد كه هر دو بيرون صفحه تا انتهاي بازي كنار هم باشند
فيل سفيد از آن دور غيرتي شد
مثل هميشه ملكه نقش همه را بلد بود
صداي تقه ساعت بازي و پرت شدن سرباز سياه با پايه فيل
شاه سپيد هنوز كه هنوز است از دور مي خندد
پی نوشت: روز همه مادر های فرشته مبارک

Tuesday, July 11, 2006

چند خبر

شاید در میان خیلی ها دیگر چیزی از امید باقی نمانده است اما بنظر من حداقل کاری که می شود کرد اطلاع رسانی است
بالاخره با هزار و یک فیلتر شکن توانستم پیک ایران را باز کنم.چند خبر بود که بنظرم رسید اینجا بنویسم
اول اینکه
با توديع وثيقه 50 ميليون توماني و فك قرار بازداشت موقت به دستور بازپرس دادسراي انقلاب، ياشار قاجار عصر امروز از زندان اوين آزاد مي‌شود. محمدعلي دادخواه، وكيل مدافع قاجار دانشجوي دانشگاه اميركبير با بيان اين مطلب به خبرنگار حقوقي خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا) گفت: با دستور بازپرس پرونده مبني بر فك قرار بازداشت موقت و توديع وثيقه 50 ميليون توماني براي ياشار قاجار و ابلاغ اين دستور به زندان اوين، دستور آزادي موكلم از زندان صادر شد
خبر دیگر هم اینکه
اكبر گنجى تمام ايرانيان را فراخوانده است تا چنانچه منصور اسانلو، رامين جهانبگلو و على‌اكبر موسوى خويينى از زندان آزاد نشوند؛از تاريخ ۲۳ تا ۲۵ تيرماه با اعتصاب غذايى ۳ روزه در سراسر جهان، اعتراض خود را با اين حركت نمادين به نمايش بگذارند
پس نوشت1:به گزارش خبرنگار ادوار نيوز عابد توانچه حدود ساعت 20 سه شنبه شب ، پس از گذشت 45 روز از بازداشت در زندان اوين ، آزاد شد
پس نوشت 2: حالم از هرچه حماسی و لبنانی است بهم می خورد.پر رو بودن هم حدی دارد.بالاخره اسرائیل می خواهد کار را یکسره کند

Monday, July 10, 2006

گرگ و ميش


عجب روزگاري است روزگار ما كه ايامش به كام گوسفند است و گرگش پول دندان پزشك ندارد
راستي مادر حبه انگور مدت هاست كه در خانه بچه گرگ ها تن فروشي مي كند


پي نوشت: ديروز 18 تير بود.ساكت تر از هميشه...ياد باد آن روزگاران ياد باد

پي نوشت 2:جام جهاني تموم شد ...از امروز دوباره انرژي هسته اي

پی نوشت 3:مسخره ترین اس ام اسی که دیشب گرفتم این بود.ایتالیا ایتالیا ایتالیا خدایا شکرت انتقاممونو گرفتیم.با خودم کلی خندیدم و کلی افسوس خوردم که چقدر بدبختیم که این همه احساسات غلیظ رو برای جایی گذاشتیم که هیچ سهمی در اون نداریم.خدا یه عقلی به شما ها بده یه پولی به من

Monday, July 03, 2006

تكيه بر آب


” عاشقم من...عاشقي بي قرارم...كس ندارد خبر از دل زارم“
سرش را روي ميز مي گذارد.چشمانش را مي بندد.چشمانش داغ شده.خيلي وقت بود كه چنين حالي را فراموش كرده بود
” تا به تو پيوستم ... از همه بگسستم“
يادش مي آيد آن روزي كه تمام سعي اش را كرد تا هر چه هست داخل اين دل لعنتي بماند اما نشد كه نشد
” من به لبخندي ....از تو خرسندم“
دوباره سرش را بلند مي كند و سعي مي كند چشمانش را به مانيتور بدوزد و فايل ها را براي جلسه فردا آماده كند
” آرزويي... جز تو در دل ندارم“
يادش مي آيد نگاه هاي معصومش را وقتي كه با همه وجود نگران يك كار كوچك بود
” از تو وفا خواهم...من به خدا خواهم“
بلند مي شود و دور خودش مي چرخد.دستش را پشت سرش مي گذارد و يادش مي آيد كه بالاخره تمام جرئت جد و آبادش را چمع كرد و گفت
” خيز و با من....در افق ها سفر كن“
يادش مي آيد كه شنيد . كه خوشحال شد.كه شنيد. كه غصه اش گرقت
” من به خدا خواهم تا به رهت بازم جان“
با خودش مي گويد چرا.چرا فقط كمي زودتر.چرا فقط كمي آن طرف تر
”‌ساز دل را نغمه گر كن...همچو بلبل نغمه سر كن“
با خودش مي گويد چقدر سخت است عاشق كسي بود كه از قرن ها پيش با ماشين زمان اينجا آمده.سختي اش اينجاست كه او هم عاشق تو باشد.مسئله غير قابل حل ، زمان است
چشمانش را مي بندد و دستانش را باز مي كند و با صداي موسيقي چرخي مي زند و والس خداحافظي را مي رقصد
”عاشقم من...عاشقي بي قرارم“

Sunday, July 02, 2006

روزنامه

از سانسور كردن حالم بهم مي خورد، براي همين است كه خيلي وقت ها چيزهايي مي نويسم يا عكس هايي مي گذارم كه بنظر خيلي ها قباحت دارد و از اين چرنديات.اول اينكه بنظر من هيچ چيز قباحت ندارد بجز تظاهر.بنظر من چيزي كه وجود دارد ، وجود دارد و همين وجود ، دليلي است براي آشكار بودن.حال همه آدم ها بنشينند و بگويند كه گناه را نبايد آشكار كرد و از اين پرت هاي هميشگي.آخر عزيز من ،‌ تو كه خودت در خلوت آن كار ديگر مي كني چرا؟ شايد همين خصوصيت من است كه باعث مي شود آدم هايي كه دوست من هستند اگر از نظر تعداد كم هستند اما مصداقي از مگس و شيريني ميان ما نيست.
دو سه روز است كه مشغول كارآموزي شده ام ،‌ جو دستمال يزدي اينجا افتضاح است.همين بس كه دوستان جوان تازه به مديريت رسيده ،ظهر كه مي شود خودشان اذان مي گويند و مكبر مي ايستند و براي كارمندان آخوند مي آورند تا نماز جماعت اقامه شود و از آن طرف بعدالظهر ها چه جفنگياتي كه نمي گويند.نكته جالب ديگري كه وجود دارد اين است كه محيط ،پارتيشن بندي شده و عصر ها ،آدم به شدت در فكر فرو مي رود و يكهو بخودش مي آيد و مي بيند ساعت پنج شده و بايد برود خانه.نكته ديگري كه انگار اينجا زياد مهم نيست اين است كه كسي كار نمي كند.البته جز آدم هايي كه براي كارآموزي آمده اند.اين هم از حال و روز اين روزهاي من
پي نوشت: انگليس باز هم حذف شد.من باز هم انگليسي ام.شايد از همين حذف شدن در يك چهارم هايش خوشم مي آيد.شايد هم از هوليگان هايش
پي نوشت 2: از بس اين آدم هاي شبيه كتاب و مدار در مورد جام جهاني نظر مي دهند من بيخيال حرف زدن مي شوم
پي نوشت 3: از هر 4 تيم صعود كرده حالم بهم مي خورد.از آلمان كمتر
پي نوشت4: ممنون از همه دوستان تسليت گوينده.مخصوصا مهرداد.دلم تنگ شده برات